جگر مامان و بابا

بدون عنوان

  شنبه   من و یک عالمه ماهی دیگر توی یک ظرف بزرگ کنار خیابان بودیم. دختر کوچولویی جلو آمد او یک ماهی می خواست. فروشنده تور کوچکی را توی آب انداخت من هم فوری شنا کردم و رفتم توی تور فروشنده مرا توی یک تنگ پر از آب انداخت و آن را به دختر کوچولو داد. حالا من یک خانه ی شیشه ای دارم   یکشنبه تنگ روی میز بود و من توی آن شنا میکردم. مامان دختر کوچولومی رفت و می آمد و چیزهایی را کنار من روی میز می گذاشت: سنبل، سرکه، سمنو، سکه، سبزه، سیر و یک آینه... آینه ای که می توانستم خودم را توی آن ببینم. به به... چه پولک های قشنگی داشتم!   دوشنبه   گوشه ی در باز شد. یک گربه از لای در سرک کشید....
23 فروردين 1392

بدون عنوان

مادر ستاره گرانبها مادر كلمه است كه هر انسان آگاه به آن آشنايي كامل دارد. هر انسان از آوان طفوليت الي آخرين ساعت حيات خويش در فكر وانديشه اين گوهر زيبا وگرانبها مي باشد زمانيكه انسان پا به عرصه حيات و زندگي ميگذارد همين مادر است كه طفل خويش را با يك عالم مشكلات زنده گي تربيه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت براي خود وجامعه خويش گردد.  شب زنده داري هاي مادر در آوان طفوليت بخاطر صحت وسلامتي طفلش وباخبري از آن هزاران تكاليف جدي ديگر كه هر لحظه حيات طفل  را به مخاطره مي اندازد يكي از اعمالي به حساب ميرود كه هر انسان دارداي ضمير روشن ولو هر قدر مصدر خدمت براي مادر خويش گردد بازهم ناچيز خواهد بود. و آرزوي هميشه گي مادر باخبري ا...
23 فروردين 1392

بدون عنوان

اخر ایثار گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ... گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟ پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !! ...
23 فروردين 1392