جگر مامان و بابا

بدون عنوان

1392/1/23 15:59
نویسنده : یاسین
60 بازدید
اشتراک گذاری
 
            
 

رنگ سفید

   

 

مداد رنگی سفید تک و تنها توی جعبه مانده بود. همه ی رنگ ها استفاده شده بود ند؛ ولی رنگ سفید هنوز یک بار هم استفاده نشده بود . مدادهای دیگر می گفتند:" نمی دانی چه کیفی دارد! وقتی تراش می شوی؛ خستگی از بدنت دور می شود. یک ورزش حسابی است."

رنگ سفید خیلی ناراحت بود که هیچ وقت تراشیده نشده بود. پیش خودش گفت وقتی من هیچ استفاده ای ندارم؛ چرا مرا ساخته اند؟ توی تاریکی با خودش حرف می زد. خسته نبود که خوابش ببرد . یکهو در جعبه باز شد و همه جا روشن شد. شنید که زهرا به مادرش گفت:" دیدی گفتم همین یک مداد رنگی را دارم؟! تازه این که رنگ هم نمی دهد. حالا من برای نقاشی فردا چه کار کنم؟"

مادرش گفت :" مداد مشکی هم از مداد رنگی ات باقی مانده. فکر می کنی می توانی نقاشی بکشی." با شنیدن اسم مداد مشکی؛ مداد سفید خیلی خوشحال شد.

زهرا مداد مشکی و دفتر نقاشی اش را آورد. مداد سفید به زهرا گفت:" من می توانم ماه و ستاره و ابر برایت بکشم. زهرا با ناراحتی گفت:" ولی معلوم نمی شوند." مداد مشکی گفت:" معلوم شدنش با من."

مداد سفید ماه و ستاره کشید. پایین صفحه هم برف کشید. بقیه ی جاها را هم مداد مشکی رنگ کرد. کم کم ماه و ستاره و برف معلوم شدند. نقاشی قشنگ؛  یک شب مهتابی بعد از یک روز برفی را نشان می داد. مداد سفید از این که قشنگ ترین چیزهای دنیا را کشیده بود؛ خیلی خوشحال شد.

 

منبع : ماهنامه یکی بود یکی نبود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)